بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

بیم و امید

زندگی من در بیم و امید می گذرد... (برای دریافت رمز پستها از قسمت تماس با من اقدام کنید)

روزهای آخر سال و مشغله های بیشمار من

روزای آخر ساله... قشنگ بوی سال نو رو حس میکنم. دست فروشای نزدیک خونمون تعدادشون خیلی بیشتر از قبل شده، همین میگه تو یک قدمی نوروز قرار داریم.

از حالم بخوام بگم نه خوبم نه بد، بیشتر از هر چیز دیگه ای خسته ام، بیشتر از جهت فیزیکی، انقدر کارهای جورواجور طی این دو سه هفته انجام دادم که بدنم شدیداً کوفته شده، به حدی که وقتی به زانوهام دست میزنم، از درد ناله میکنم... البته این دردهای مفصلی به احتمال قریب به یقین نتیجه تمرینات سختم تو باشگاهه، فکر میکنم دویدن رو تردمیل به زانوهام آسیب زده شاید هم دمبل هایی که استفاده میکنم زیادی سنگینن... با اینکه رفتن به باشگاه خوبه اما با این حجم کار داخل و خارج خونه واقعاً‌ توانی برام نمیمونه، روزایی که باشگاه نمیرم خیلی راحتترم، کمتر خسته میشم، اما حتی همون روزها هم کلی کار عقب افتاده تو خونه و بیرون از خونه دارم که باید انجام بدم، تا همین دو هفته پیش که روزای زوج یعنی روزایی که باشگاه نداشتم کلاس کامپیوتری که اداره گذاشته بود میرفتم، از وقتی هم که اون تموم شد، پیگیری هزار تا کار عقب افتاده مثل رفتن به دکتر و پیگیری کارهای بانکی و ... هنوز هم کارهام بطور کامل انجام نشده، بدتر از همه این خونه تکونی هست که چون پنجشنبه پیش شروع کردیم هنوز کلی کار نکرده داریم، البته لازم به گفتن نیست که همسرم هفتاد هشتاددرصد کارها رو انجام میده و من سهم کمتری دارم اما همونم شدیداً‌ خستم میکنه، تازه دیشب قالی آشپزخونه و دو تا پادری رو که توی خونه داشتیم برده داخل حموم و شسته، البته من وقت لیزر داشتم و دیر رسیدم خونه، وقتی اومدم دیدم مشغول شستن قالیها تو حمومه و حسابی خسته شده..

شنبه همین هفته هم کل آشپزخونه رو ریخت بیرون، من وظیفه دستمال کشیدن و تمیزکردن تمام وسایل برقی و ظروف و جاادویه ای های توی آشپزخونه رو داشتم و اون هم شستن دیوارها و کف آشپزخونه، تمیزکردن و اسکاج کشیدن در کابینتها و روی اپن و تمیزی اجاق گاز و سینک ظرفشویی و ... یعنی تازه ساعت دوازده و نیم شب کارمون تموم شد، پنجشنبه هفته پیش هم که شروع خونه تکونی بود، تمام ظروف کریستال توی بوفه رو ریختیم بیرون و من شستم و گذاشتم خشک بشه،‌ کابینت خوراکی آشپزخونه رو هم ریختم بیرون و حسابی تمیز کردم... یسامان هم مبلهای توی پذیرایی رو جابجا کرد و زیرشو جارو و دستمال کشید و شیشه ها رو هم از داخل و بیرون خونه شست، خلاصه که چندروزه حسابی درگیریم، از اونجاییکه باید صبح زود بیدار شیم و بریم سر کار، این هفته از کمبود خواب جفتمون واقعاً اذیت شدیم، هنوز خیلی کارهای دیگه باقی مونده، هنوز رویه پتو و تشک و بالشها رو که جمعه انداختم تو ماشین لباسشویی ندوختم، اولین باره که میخوام اینکارو انجام بدم و نمیدونم بتونم یا نه، تمیزکردن اتاق خواب هم مونده، همینطور جدا کردن لباسهای زمستونی و دور ریختن لباسهای اضافی و مرتب کردن کشوها و ... یخچال رو هم هنوز تمیز نکردیم، این دو سه روز آینده هم باید پرده آشپزخونه رو بگیریم و بشوریم و حموم و دستشویی رو هم سامان حسابی تمیز کنه، خلاصه میشه گفت هنوز کارهای نسبتاً زیادی مونده،‌اما باز هم به نسبت با توجه به اینکه هردومون سر کار میریم، خوب پیش رفتیم.

طی این چند وقت پیگیر موضوع مهمی هم بودم که هنوز چون قطعی نشده نمیخوام مطرح کنم، اما یه عالم بدوبدو داشت که هنوز هم ادامه داره و فقط از خدا میخوام نتیجش تا آخر همین امسال معلوم بشه تا بتونم اینجا بنویسم...

خدا رو شکر این ماه حقوق نسبتاً‌ خوبی گرفتم و براحتی مبلغی رو که میخواستم تا برای دریافت وام توی بانک بذارم جور شد، حتی بیشتر از اون، حالا نمیدونم اینور سال برم برای وام مسکن حساب باز کنم یا اونور سال، هنوز دودلم و باید حداکثر تا 28 اسفندماه تصمیم بگیرم، اگرم اینور سال اینکارو نکنم دیگه باید فروردین ماه حساب مسکنو حتماً باز کنم، دلم به آینده روشنه که ایشالا خدا خودش کارها رو درست میکنه و اوضاع خیلی بهتر میشه، همین الانشم راضیم خدا رو شکر. همین که آدم هدفی داشته باشه برای جمع کردن پول خیلی ارزش داره، خدا کنه سامان هم تا آخر سال حقوقشو کامل بگیره و دلش شاد بشه. دلش میخوام برای عید واسه من و خودش خرید کنه، ایشالا که بتونه.

هنوز معلوم نیست عید رو چیکار میکنیم، چون وضعیت کار من مشخص نیست و ممکنه سوم چهارم عید رو مجبور باشیم بریم سر کار، البته همه کارمندای دولت باید از 5 فروردین سر کار باشن، اما ما به خاطر حساسیت کار احتمالاً مجبور شیم زودتر هم بریم سر کار، چون برنامه دقیق ندادن بهمون نمیدونم هفته اول فروردین میریم رشت یا هفته دوم، از طرفی سمنان هم حتما باید بریم که هم من برم سر خاک خواهر جونم، هم اینکه دید و بازدیدی از اقوام داشته باشیم... فعلاً که هیچی معلوم نیست، شاید فردا یا شنبه مشخص شه وضعیتمون...

یه جورایی برای عید ذوق دارم، البته هنوز استرس کارهای باقیمانده و بخصوص اون موضوعی که گفتم میتونه یه خبر خوشی برای من باشه با منه، با اینحال حس مثبتی تو دلم وجود داره. بخصوص که حتی اگر هم قرار باشه بریم سر کار،‌ باز هم میتونم بعد اینهمه کار و خستگی،‌ یه استراحتی به خودم بدم.

تنها 5 روز تا تولدم باقی مونده، هر چند من نسبت به این روز حس خاصی ندارم اما از وقتی ازدواج کردم و تبریکات خانواده همسر و بخصوص خود همسر بابت روز تولدم اضافه شده، این روزو برام شورانگیزتر میکنه.

دوست داشتم پنجشنبه این هفته میرفتم سمنان سر خاک،‌اما انقدر کارهای عقب مونده داریم که بعیده بشه، دلم برای خواهرم یه ذره شده، ایشالا اگرم نشد برم، خودش منو میبخشه، هر طور هست تو ایام عید بهش سر میزنم. اگر این پنجشنبه نرفتیم سمنان که احتمالش زیاده نشه بریم، خریدای عیدمونو همین پنجشنبه جمعه انجام میدیم،‌من چیز زیادی نمیخوام، یه سری لباس دارم که هیچوقت نپوشیدمشون، بیشتر دوست دارم برای همسرم خرید کنیم که واقعاً نیاز داره، خودم هم اگه چیز خوبی به چشمم خورد که دوست داشتم میخرم که دم عیدی یه چیز نویی خریده باشم. آرایشگاه هم باید برم، البته این پنجشنبه رفتم و موهامو دوباره رنگ کردم،‌دیروز هم که رفتم لیزر و یه کارم سبک شد، مونده اصلاح و ابرو که همین هفته قالشو میکنم...

خدا دل همه رو این روزهای آخر سال شاد کنه و نذاره هیچ پدر و مادری شرمنده بچه هاشون و هیچ مردی شرمنده زن و بچه هاش بشه...

سعی میکنم قبل از سال نو یه پست دیگه هم بنویسم و پرونده امسالو هم ببندم،‌ایشالا تا اونموقع خبرهای خوبی بهم برسه.

التماس دعا

نظرات 4 + ارسال نظر
خانوم جان شنبه 28 اسفند 1395 ساعت 12:05 http://mylifedays.blogfa.com

سلام عزیزم خوشحالم که هدفی داری توزندگیت و برای رسیدنش تلاش میکنی و الان رضایت داری که تلاشت به نتیجه رسیده خداروشکر از حقوقت هم راضی بودی امیدوارم اقا سامان هم بتونه حق و حقوقش رو بگیره تا اخر سال ، خدا به هردوتون سلامتی بده امیدوارم سال جدید رو به خوبی و خوشی شروع کنید خداوند خواهرت رو هم بیامرزه و روحش رو قرین رحمت کنه

سلام دوست من
خدا رو شکر،‌راضی بودم، امیدوارم شما هم بعد اینهمه سختی به آرامش نسبی رسیده باشید.
ممنونم عزیزم،‌ایشالا تو و اون بچه نازنین و همسرت در پناه حق باشید و سال خوب و خوشی رو سپری کنید.
خدا رفتگان شما رو هم رحمت کنه. موقع تحویل سال التماس دعا دارم.

خیانت تو چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت 10:43 http://khianateto.blogfa.com/

سلام مرضیه ی نازنینممممممم
چقدر خوشحالم که بلاخره بهم پیام دادی
و چقد خوشحالم وقتی وبمو باز کردم چهارتا دوست جدید و خوب پیدا کردم
یکیش هم شما و حرفای بینظیرت
خدا کارات و رج به رج کنار هم خوب بچینه و سایه ی مهربون همسر عزیز و زحمتکشت رو روی سرت حفظ کنه
خدا خواهریت هم رحمت کنه....
مرسی که هستی
میبوسمت

سلام محبوب جان
خوش اومدی عزیز دلم
ببخش که زودتر از خاموشی درنیومدم، منو دوست خودت بدون و مطمئن باش هر وقت بتونم دعاگوت هستم.
خدا رفتگان شما رو هم رحمت کنه عزیزم
مراقب خودت باش

mahsa سه‌شنبه 24 اسفند 1395 ساعت 20:48 http://mrspaeeez.blogsky.com

سلام عزیزم
منم باشگاه میرم بیشتر خسته میشم.
عزیزم به خودت فشار نیار و سبک کار کن.چون آسیب ببینی جبرانش واقعا سخته.
امیدوارم عید خوبی داشته باشی

سلام مهسا جان
خودم هم مطمئنم آسیب زانوم به خاطر باشگاه رفتنه، به نظرم به خاطر عجله ای که برای لاغرشدن داشتم زیاد به خودم فشار آوردم... دیگه رعایت میکنم شاید بهتر شم...
ممنونم گلم، همچنین برای شما،‌سال نوت پیشاپیش مبارک

eli_rzn سه‌شنبه 24 اسفند 1395 ساعت 16:04 http://tanha72.tk

روزتون پر از رنگهاى قشنگ پر از خبرهاى خوب سرشار از انرژى مثبت یه عالمه لبخند خیلی افتخار میدید پیش من هم بیاین
5685

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.